باز باران با ترانه
بازم بارون خدایا شکرت بخاطر نعمت بیکرانت.وقتی بارون میومد خیلی هیجان زده شده بودی بابا که رفته بود توی حیاط شما نگران خیس شدنش بودی وهی صداش میزدی.هر بار که اسمون میغرید وصداش بلند میشد خودت رو به من میچسبوندی ومیگفتی ترسیدما.فدات بشم من .